بیاین زندگی کنیم



Now

خب این اولین پست تو این وبلاگ هستش.

خب. تو این موقعیت من کاملا اور سینکیگ کردم. و میخوام براتون درباره فیلمی که امشب دیدم صحبت کنم. که احتمالا یکی از فیلم های مورد علاقه من خواهد شد.

و شده شاید

این فیلم درباره یه دختر و پسره که تو قطار از اتفاق همدیگرو ملاقات میکنن سر صحبت باز میشه و خلاصه اینقدر گرم میگیرن باهم که تو یکی از ایستگاه های قطار پیاده میشن تا یه شب با هم باشن. چون اوتجا دیگه مقصد پسره بوده و باید پیاده میشده. خب خلاصه تا صبح کلی بهم علاقه مند میشن . کلی با هم بحث میکنن درباره فمنیسم و اینکه تمام جهان چیز رمانتیکی نداره و این ما ادم ااییم که اون رو برا خودمون رمانتیک میکنیم و بعد هم ضربه میخوریم.

 

خب در واقع این خیلی منو بفکر فرو میببره درباره همچیز. اوه خب من یه رابطه رو که شروع نشده بود تموم کردم و دارم فکر میکنم هنوز. خب پسره حاضر بود بامن بمونه و لاس بزنه ولی هیچ احساسی به من نداشت و خب اینو گفت و کار خوبی کرد که معطلمون نکرد. و خب گفتیم بای!

و این بهترین کاری بود که میشد کرد.

خب وقتی ما از یکی خوش مون میاد باید بهش بگیم آیا؟ خیر بحث این نیست. بحث اینه که ما باید مهارت های ارتباطی رو طوری یاد بگیریم که بتونیم به دیگران خود واقعی و دوست داشتنی مون رو نشون بدیم. و خب بقیه کار ها اوکی میشه قاعدتا.

باید بتونیم خوومون رو از زاویه دید دیگران نگاه کنیم. شاید حتی بد نباشه که از خودمکن فیلم بگیریم.

بس.

پیش به سوی اینده‌


الان قبل از خوابه بچه ها.

امروز چیا داشتیم.

اقای کامی خان با پست خیلی جنتلمن طورشون فرمودن که پول عیدی بدین به اونایی که خونه تونو تمیز میکنن.

چشم . چقدر سخاوتمندی شما اخه

ولی خب این ویژگی جذابش هم میکنه.

این پسر رودمن وقتی صدلش رو شنیدم خوشم اومد و وقتی دیدمش قلبم کور شد. یه جاهایی از تو صحبت ها حتی قلبم نزدیک بود وایسه چون اینهمه جذابیت رو باور نمیکرد. حالا برنامه اینه‌.

صبر میکنیم میبینیم واکنشش چی میتونه باشه.

 

 

این احمق هایی که زن هاشون رو تو گونی میپیچن و همه کاری هم ازش توقع دارن از کجا درمیان؟ واقعا برام سواله همچین مغز پهن طوری الان کجا و چطوری پیدا میشه.

 

تازگی ها با یه پسری آشنا شدم که فکر میکنم خیلی نرماله . کلا حس میکنم یکم نرمال تر شدم و خوشحالم ازین قضیه.

 


خب. بچه ها تصمیم گرفتم عکوان مطلبو پادشاه رابطه بذادم.

بنظرم یه نوع شخصیت اینشکلی وجود داره‌

این نوع شخصیت طبق اهداف شون که بد هم نیست جلو میرن با همه ارتباط خیلی خوب و گرم و صمیمی برقرار میکنن. ولی یه باگی دارن.

این افراد در برابر افراد درونگرا خیلی پررنگ دیده میشن و درونگرا ها عموما فکر میکنن که صرفا بخاطر اینکه با اونا صمیمی و اوکی رفتار میکنن ینی ازشون خوششون اومده و خیلی خوب میتونن باشن براشون پس بهشون وابسته میشن. چون اودشون نمیتونن با دیگران چنین ارتباطی برقرار کنن.

درصورتی که این احساس بصورت متقابل وجود نداره. و خب اون کینگ بهر حال یروز مسبرش از اینا جدا میشه و مبره پی زندگیش و اینا صدمه میبینن.

 

خب حالا من یه شخصیت اینشکلی داشتم تو زندگیم. یا هم اتاقی داشتم دقیقا همینشکلی بود. با همه همینطوری بود و رفتار میکرد.

اینا اولش بنظر نرمال میان بلد ها میفهمی اونقدر ها ام نرمال نیستن و یه کم و کاستی هایی دارن. ولی رفتار خوب شون صرفا فقط وفقط به هدف شون بستگط داره. یعنی بهت کمک میکنن مثلا که تو یروزی بهشون کمک کنی. دیدگاه بده و بستون دارن. ولی جوری رفتار میکنن که تو فکر کنی از ته قلب شون اینکارو کردن.

خب این زیاد اوکی نیست بنظر من.

و امیدوارم دوست جدیدی که باهاش اشنا شدم جزو این ادما نباشه


خب بچه ها امروز روز خوب و باحال و یکم عجیبی بود. 

بذارید اول براتون کدوم رو بگم؟

این پسر های کسخل.اوه خدایا!

واقعا این پسرها عجب موجوداتی هستن. خیلی سخت میشه فهمیدشون . یعی حتی دخترای با روابط اجتماعی خیلی بالا و باحال هم کم میارن جلوی این موضوع.

ارتباط با دختر ها خیلی راحتتر و باحال تر هست راحت میتونی باهاشون دوست بشی. هر چی حس میکنی رو بگی و کلی بخندین.

پسره عین سگ پاچه میگرفت. واقعا معلوم نیست چشونه. از بچه های دانشگاهه. هووف. منم گند زدم به هیکلش. والا.

 و یه کسخل دیگه که من قبلا روش کراش داشتم. خیلی شیک بهش گفتم. اونم گفت من رو یکی دیگها کراش دارم. خلاصه خر تو خر شد و من دیدم این چه گوهی بود من روش کراش زدم؟ شت!

و الان کلا حس گیاه طور بش دارم. پسره واقعا یبسه. به من چه. حالا یه پست عاشقانه گذاشته. مثلا عاشقانه که در واقع ریده به طرف. یه مشت کسشر عربیه که بیشتر شبیه فحش میمونه. والا. قدیم عاشقانه ها بهتر بودن. میگه اون نه عقل داره نه احساس و شورشیه. خب بدبخت اونی که این دوسش داره . والا بی اعصاب مسخره.

کلا پسرای اینجا خیییلی بی اعصاب و یبسن و فکر میکنن ازشون بدت میاد یا عاشقشونی. یه عده هم هستن که بهر حال تخم شونه همه چیز.

دیگه واقعا عنم میگیره ازین مردیکه‌

امروز  یه فیلم خیلی باحال دیدم که بعدا معرفیش میکنم.

خیلی جذاب تر از چیزی که فکر میکردم بود. 

اما استون و رایان گاسلینگ هم توش بودن.

من بشدت فن این رایانم. خیلییی خوب و یه. خیییلیی.

 

میدونی من قبلا یه دوستی داشتم که حالش از پسرای ایران بهم میخورد. میگفت خیلی گناه دارن. کلی فشار روشونه و بی اعصابن.بدرد زندگی نمیخورن ‌و . 

بعد فهمیدم انگار بد هم نمیگفت.

ولی خب بعضی ها ین و تو نگاه اول اون جاذبه بوجود میاد.

 

 

 


خب بچه ها من امروز میخوام درباره هلی تاک صحبت کنم و فیلمی که تازگی ها دیدم. کراشم رایان و روانشناسم.

خب بچه ها هلی تاک یه فردیه که الان در حال زندگی در امریکاست و فارسی زبانه. جوری که خودش میگه دوست داره به همه یاد بده. خب این مهم نیست زیاد. مهم اینه که 

قسمت اول حرفاش میگه توسعه فردی داشته باشین. توسعه فردی یعنی چی؟

یعنی راکد نباشین همیشه در حال یاد گرفتن چیزای جدید و باحال باشین.

راستی یه مطلب خیلی باحال درباره این که چطوری کار مورد علاه مونو پیدا کنیم از روانشناسم یاد گرفتم.

بعدا یه پست حسابی میخوام درابره ش بذارم. راستی بچه ها نظرتون درباره قالب وبلاگ چیه؟ خودم که دوسش دارم.

حالا مثلا درباره چی یاد بگیریم؟

دذباره سلامت مون. روح مون و نیاز هاش. جسممون. شادی بیشتر. هدف های کاری و عاطفی مون. و. یاد بگیریم.

به خودتون اخیرا نمره بدین که چقدر از خودتون راضی هستین از این جهت از 1 تا 10.

بعد در قسمت دوم حرفاش میگه روی گفتگوی درونی تون کار کنید. گفتگوی درونی ینی اینکه حواس تون باشه موقع حرف زدن با خودتون چه چیزایی میگین؟

آیا زیادی سختگیرانه س؟

منطقیه؟

یا مسخره؟

سعی کنید از تجرببه های افراد دیگه درس بگیرینمثل افذاد موفق مشاور تون و.


باز هم جای شکرش باقیه که ادم با نوشتن میتونه خالی بشه.

بچه ها الان یه مطلب به ذهنم رسید که خواستم با شما ها در میون بذارمش.

شنیدین که میگن ادم باید پولدار بودن رو یاد بگیره؟ نه صرفا پولدار شدن؟ همینه.

 الان میخوام ایده شخصیم رو یجورایی راجع به این موضوع باهاتون در میون بذارم.

تجربه نشون داده که ما ایرانیا تو شرایط سخت بهتر عمل میکنیم تا در زندگی عادی.

موفقیت و بهبود زندگی اثر هر روز انجام دادن توسعه فردی و اجتماعیه.

حالا این کلمات در ظاهر دهن پرکنن ولی در واقع مثلا روزی بیست دقیقه پادکست مفید گوش دادن

هر روز کد زدن.

هر شب مسواک زدن .

و.

مثال های توسعه فردی هستن.

و از اونجایی که ما کلا در این زمینه  ریدیم. زندگی کلی مون خیلی عن طور شده. خب هر چقدر پول بدی همونقدر آش میخوری دیگه.

و در مواقع بحران تازه به خودمون میایم و میفهمیم چه خاکی بسرمون شده.

و مثل خر کار میکنیم که نقص ها رو جبران کنیم‌. این روش وقتی جواب میده که بحران رد بشه. بعد از اون دوباره زندگی عن طور و تنبل و گشاد ما شروع میشه.

#غواصی

 


خب فعلا نمیخوام روی عنوان چیزی بذارم خب.

 

اینکه با یه نفر از اون سر دنیا رفیق باشی چیز خوب و عجیبیه.

واقعا باحال و تجربه جالبیه.

و اینکه احساسات انسانی گاهی اوقات عجیبن واقعا.

مخصوصا وقتی مثل من تجربه تون تو کار با پسرای مختلف زیاد نباشه. یا نمیدونم چی.

نمیدونی رفیقشی؟ دوستشی؟ تا چه حد اجازه داری جلو بری تو روابط؟ اصن یارو رفیق بازه ایا؟ دختر بازه؟

هیچ کدوم مهم نیست و باید حذف بشه. فقط و فقط خودت .

رو خودت تمرکز کن. توسعه فردی خودت.

شب بخیر

 


من تو سن ۱۰ ۱۱ سالگی تصورم از خودم تو سن ۲۰ سالگی یه دختر فوق العده موفق با اعتماد بنفس جذاب و ی بود. خیلی ی. قد بلند جذاب و خودمو شبیه شا تصور میکردم با قد بلند تر:)))

تا حدودی تصوراتم درست از اب درومد ولی نه همش. مثلا موهام تقریبا تو مایه های شا شده و چهرم حتی جالب تر

اوممم ولی کاش قدم بلند تر بود.

خدایا شکرت بهر حال.

م ر شده یکی از افرادی که من بهش فکر میکنم. پسر بامزه ایه فکر بد نکنید خودش پارتنر داره .

و توجه منو این خصوصیت از ایرانیای خارج کشور جلب کرده که عده ای شوک که موفقن خیلی خوب با هم رفیقن و پشت هم هستن. بعضیاشون واقعا تو دل برو هستن و این راه رو براشون راحت تر هم کرده  برا پیمودن مسیرشون. مثلا آقای م  ر که من میترسم حتی اسمشو بیارم منو با یک خصوصیت از پسرا اشنا کرد که میرن جد و ابادتو درمیارن.

اقا ما با هم رفیق شده بودیم . بعد دیدم یهو اسم کوچیکمو صدا زد. گفتم جان؟؟ برگام ریخت ازین گه اسم منو صدا زدی! من که اسممو جایی نگفتم اصن. و ایشون خندیدن.

و من تا اخر راه رو رفتم که بله ایشون از اون سر دنیا پیگیر احوالات ما اینجا از فلان دوستش که هم دانشگاهی من بوده هستش.

و بله حقیقتا برگام.

و ایشون فرمودن که همینه که هست.

بعله.

و اینگونه اشنایان خود را ازمایش کنید

 

پ ن :

د ادامه نوشته های پست قبل. ولش فعلا


نمیدونم چرا مردم فکر میکنن همیشه تسلیم شدم چیز بدیه.

تسلیم شدن گاهی وقتا میتونه به حفاظت از خودت و زندگیت کمک کنه.

مثلا من واقعا جذب کامی شدم. بهش پیام دادم محل نداد. خب منطقی و بهترین راه اینجا تسلیم شدنه. من دوستش دارم و به عنوان یه مشاور قبولش دارم و احتمالا تا چند مدت دیگه هم قراره با هم گپ بزنیم. ولی از نظر اینکه بخوام توجه شو جلب کنم تسلیم شدم. آره هم ازش بدم میاد هم دوستش دارم و یه ادم سالم باید اینا رو از نظر روانی بتونه به هم ربط بده‌.

والا

بچه ها جدی گفتما.

یا مثلا من یه عشق داشتم و خودم رو توش غرق کرده بودم. همه مون تجربه های وحشتناک شکست از ادمای مزخرف تو زندگی مون رو داریم. خب ولی نمیشه گفت اون کاملا مزخرف بود. همچی باید در حد تعادل نگه داشته بشه و شاید یروزی شااید بشه گفت که اوکی تو یه آشغال تو رابطه بودی و یه معلم نمونه.

کسی که همه تلاششو کرد که بچه ها رو به مسیر درست هدایت کنه. وقتی یادم میاد که سوال های سخت از ما میپرسید و ما از ترس اشتباه گفتن حرف نمیزدیم بهمون میگفت که نترسید! اشتباه جواب بدید. از شکست نترسید. از اشتباه کردن نترسید. از نه گفتن نترسید. بار ها یه مهارت رو تمرین کنید تا ملکه ذهن تون بشه. و خب تو اون سن ادم نمیفهمه اصولا چیکار میکنه واکنش های من بر اساس بالا پایین رفتن های هورمونی بعد از مرگ پدرم بود که تمرکز رو برای من خیلی مشکل کرده بود. و تمرین حل مسئله های مزخرف و حوصله سربر اصلا هدف من نبود. ولی اون به هیچکس نمیگفت که بعد ازین نیا سر کلاسم چون مثلا نمره ت پایینه بجز یه بار که گفت بچه ها اگه میخواید امسال تو ازمون قبول بشید دستا بالا. اونایی که دستاشون پایین بود نیان دیگه. و البته شوخی بود. و نه اونقدر که ما بترسیم و فقط به ما نگاه میکرد وقتایی که واقعا مسخره بازی در میاوردیم و درس نمیخوندیم. من مدت ها بود که اشک نریخته بودم ولی خداشاهده همزمان با نوشتن این متن گریه کردم کلی.

بچه ها میدونید زندگی چیز عجیب و مسخره ایه شاید یه جاهایی چیزایی به سرت میاد که خیلی وحشتناکه و پیش خودت میگی چرا مثلا این حال و هوا این اتفاق این شرایط باید حق من باشه؟

من دوم دبیرستان بودم حدودا. بهترین مدرسه سمپاد شهر قبول شده بودم و شب و روز داشتم تمرین درس خوندندمیکردم که بتونم خودمو با اون شرایط مدرسه تطبیق بدم. میدونید اون اتفاق مردن پدرم مثل چی بود؟ مثل اینکه تو با آخرین توانت داری یه گاری سنگین رو با دندون میکشی که یدفه بهت یه تیر هم شلیک میشه تو پهلوت. دیگه هر کاری میکنی نمیتونی ت بخوری و انگار فلج شدی.

مردن پدرم تو اون شرایط دقیقا همین حال و هوا رو داشت. و من یه دختر بچه درونگرا بودم که کلی کار سرش ریخته و نیاز به کلی تایم تنها بودن داره تا آرامش رو بعد از اون مرایمات نزخرفی که ما ایرانی ها عادت داریم ترتیب بدیم برا مرده هامون و توش باید مث سگ گریه کنی و خودتو بزنی که بقیه بگن وای خدا آخی چقدر حالش بده خدا بهتون صبر بده! 

من نیاز به تنهایی مطلق داشتم و حدس بزنین چی شد؟

کل خونواده مامانم ریختن خودنه مون بعد از مراسم که میخوایم بخوابیم‌. فکر کن خاله هام از تهرات با دو تا دختر نچسبش که ما سالی یکبار همدیگه رو میدیدیم بزور حالا خودش و سه تا دخترای وحشیش و سگشون رو هم اورده بودن تو اپارتمان که صدای همسایه ها درومد به واقع.

دیگه خودتون فکرشو بکنین ادم چه زجری میکشه. حالا اون وسط ادم میخواد تو دهن همشون بزنه ولی ازونجایی که همه خاله های گرامی ما هم ازمون طلبکار بودن جرات حرف زدن نداشتیم‌. اخر من به یکیشون گفتم که این مسخره ها واقعا فکر میکنن به ما کمک میکنن با کارهاشون؟ 

 

و اینکه فکر کنین اون دوران سخت ترین دوران زندگی من بود خیلی وحشتناک بود تا مدترها کابوس مردن مامان و بابام رو میدیدم.

هییی

 

دیگه خلاصه واقعا خوابم میاد شبتون هم بخیر


یه قسمتی از فرهنگ ایرانی بودن هست که واقعا مسخرس. به نام لاپوشونی کردن.

مثل احمقا وانمود کردن به اینکه همچی چقدر خوبه.

مثلا یارو پست گذاشته با چادرش که ادم باید جوری زندگی کنه که بودنش چیزی به این دنیا اضافه کنه و هر خر و الاغی رو هر چقدر که منفور بوده فالو کزده و اینا. خب بخش مذهبی بالاشهری شهر ما معمولا اینشکلین.

من از یسریا خوشم نمیاد. میدونم دردشر درست کنن آزار دهنده هستن و مریض روانین. خب قطعا اونا رو فالو نمیکنم و خودشونم جر بدن طرف شون نمیرم.

و بنظرم رفتارشون مسخرس. 

یه بخش دیگه از فرهنگ شون مقدس سازی هر چیزی برا خودشونه از جمله ننه باباشون. کی گفته ننه آدم یه ادم مقدسه؟ اونم یکی مث ماست. اصن اگه عاری از خطا بود که تو رو به این دنیای پر از نکبت نمیاورد. والا:)

این دسته از ایرانیا همونایی هستن که از واقعیت فرار میکنن‌. بابا واقعیت رو بپذیر. ننه ی تو از اسمون نیومده. باباتم همینطور. گوه هایی هم که تو زندگیت خوردی بپذیر. چرا همش مشغول لاپوشونی و پاس دادنش به اینور اونوری؟

اینا معتقدن که احساست رو نباید با زبون بیاری. چنین چیزز ومی نداره. اگه از کسی خوشت میاد بهش بگو. اگه بدت میاد بذار بدونه .


آقا الان من در سن و سال و دوره خیلی جالبیم. هر روز عاشق یه پسر جدید میشم و به قبلی تقریبا بی حس:) هر کی جذاب تر باشه میشه کراش جدید:)))

حالا جالب اینجاست که به عنوان یه دختر عاشق خوشگلی های تپلی پسرا میشم.

اون یکی عاشق لپش بودم. این یکی عاشق بازوش. یکی دیگه هم بود که اون اصن سوپر ی بود. هزاران دختر روش کراش داشتن لامصب:) یچیز تو مایه های گاسلینگ بود.

خدایا خودت اخر عاقبت مونو بخیر کن


خب امشب تصمیم گرفتم کلی اینجا بنویسما.

پولشویی چیه؟

پولشویی یعنی پول هایی که از راه های خلاف قانون مثل قاچاق یا فروفتن مواد و. بدست اورده میشه که پول کثیفی هست رو یجوری قاطی پول های معمولی کنی که کسی نفهمه.

مثلا وقتی چند هزار میلیاد اختلاس کنی و یا از هر راه بد دیگه ای بدست اورده باشی یه رستوران یا کارواش میزنن و پول هاشون رو به حساب اون میریزن. خب اینجا کسی شک نمیکنه چون پول زیاد برا یه رستوران عجیب نیست  ولی وقتی بره یهو پولو بندازه رو میز بانک بگه بذار تو حساب شخصی خودم اول از همه برای امنیت بیشتر سابقه حساب یارو چک میشه که ایا اصن تا حالا بیشتر از چند میلیون تو حسابش داشته که حالا اومده یهو با اینهمه پول؟ اگر سابقه نداشته باشید پولتون رو نگه میدارن و حسابتون بسته میشه تا برید یه مدرک درست درمون بیارید برا پولی که دارید.

یه راه دیگه پولشویی که استفاده میکنن اینه که میرن تو یه قمار که احتمال برنده شدنشون زیاد باشه شرکت میکنن و وقتی ببرن پولو بصورت چک از قمارخونه میگیرن و برا همین بانک گیر نمیده.

یه رله دیگه ش هم اینه که یه افرادی کلا شغلشون اینه که چند نفر تو کشور های مختلف دارن که پولتون رو تقسیم میکنن و به چند تا حساب به اسم های مختلف براتون میریزن و این حرفا. خلاصه یجوری بهم ور میکنن که رد پول گم بشه و گفته میشه وقتی گیر میفتن باند پولشویی معمولا یکی یجا فقط سوتی داده.

که هم وطنان عزیزمون هم تو این کار تبهر بخصوصی دارن


یادمه اون چیز خل همیشه سر کلاس به ما میگفت الان من میتونم از زمین تا سقف براتون کتاب بیارم که درباره فرار مغز ها نوشته شده باشه. ولی هنوز مغز ها دارن فرار  میکنن و هیچکس هیچ کاری نمیکنه.

خب 

داداش

نیگا کن

خیلی واضح و سادست 

پس خودتون رو به خنگی نزنید.

وقتی شما تو یه جمعی باشید که رفتارشون براتون زندگی تونو جهنم میکنه ترجیح میدید بزنید بیرون نه؟ مثلا فحش خط قرمز شماست و یه جمع همش فحشای مثبت ۱۸ میدن‌. تازه اونا بیشترن زورشون هم به شما میچربه. خب شما چیکار میکنید؟ میزنید بیرون .

پشت سرتونو هم نگاه نمیکنید. تازه شاید در موارد وخیم تر تا مدت ها کابوسشونو ببینید.

جالب اینجاست اگه خودتون رو جای اونا بذارید کار خاصی نمیکنن و بنظرشون شما زیادی سخت میگیرید. اوکی؟

استاندارد زندگی ها با هم فرق داره. یکی هر روز نه ده صفحه یه صفحه مطالعه روانشناسی میکنه . یه نفر هر روز چرت و پرت میگه و دنبال سوژه ست تا جوک بسازه.

خب حللا ۶ ماه بعد نفر اول کلی مطلب دستگیرش شده درباره چی مثلا؟

استاندارد ها. رابطه ها. خودشناسی. والدین و فرزند. عادت ها. هدف زندگی و.

 

نفر دوم: هنوز همونه. فقط مهارتش تو جوک ساختن بالاتر رفته.

 

در نتیجه نفر اول که اطلاعاتش رو به مراتب در حد جهان اول رسونده ترجیح میده بره اونجا زندگی کنه. در حد خودش نمیبینه این جمع رو دیگه.

نمونه ش: دست بی قرار.


خب بیاید همینجا همون کسایی که واقعا این واژه براشون عجیب و ناملموسه.

اینجا وبلاگ خودمه و من دوست دارم نظر شخصیم رو درباره این افراد بنویسم.

اصولا وقتی یه کلمه اینقدر براتون جنبه کنجکاوی و طنز داره؛ انگار مثلا گفتی سیب لاکپشتی و صندلی مغناطیسی. همینقدر براتون عجیبه.

این دسته از افراد دو رو دارن  اکثرا: خب اینکه ه واقعا نمیدونن و ندونستن شون دست خودشون نیست. در عین حال خودشون میخوان که ندونن خودشون دارن انتخاب میکنن که اطلاعات روانشناسی شون در حد یه جلبک باشه. خجالت بکشید. بسه.

این رفتارتون باعث میشه اونایی که براشون عادی این اصطلاحات روانشناسی چون مطالعه دارن ندونن باهاتون چیکار کنن بعدش اوور سینکینگ کنن و به سندروم دست بی قرار دچار بشن. بعدش بیان اونو بکنن تو تون یا دارتون بزنن. اوکی؟


اون لحظه ای توی زندگی که 

جایی که انتظارشو نداری یه مهربونی قشنگ میبینی

و روحتو لمس میکنه جوری که برای زندگی مشتاق میشی

انگار پاداش همه سختی های زندگیتو میگیری.

انگار خدا نگاهت کرده.

دلم برات تنگ میشه. 

ولی اشکالی نداره.

بیا با هم گریه کنیم


من عاشقشم.

عاشق نوشتنم . بچه ها تاثیر خیلی خوبی روی روح و روان ادم داره. خب حالا جالب اینجاست که میخواستم درباره یچیزی حرف بزنم که اصن یادم رفت چی بود.

دوستان رویاهای شما تبدیل به اهداف اینده تون میشه

خدایا مرسی 

مرسی.

ادم های ناز و دوستداشتنی سر راهم قرار دادی


از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من عاشق قدرت بازیگری گاسلینگ هستم.

فیلم هاش رو هم دیدم. خدایی قیافه اصلی خودش خییییلی جذاب نیست ولی در ازاش بازیگر خیلی خوبیه

خیلی قشنگ نقش های مختلف و نزدیک به هم رو بازی میکنه.

تو لالالند یه شخصیت داشت تو کریزی استیوپید لاو یه شخصیت و تو یه فیلم دیگه هم یه شخصیت وحشتناک

خیلی خوب با بیننده ارتباط برقرار میکنا و چشماش خیلی جذابه.

خبر خوب اینکه رابطم با کامی بهتر شده. یه دوستی بانمکی بینمون شکل گرفته


جالبه وقتی سراغ یه نفر که با هاش قطع ارتباطیم مریریم و چکش میکنیم. دو تا اتفاق رخ میده احتمالا 

اول اینکه ما حرص میخوریم‌ 

چرا؟

چون که ما داریم به اون فرد طبق قانون بازی های روانشناسی اپتیاز میدیم و اون پاسخی نمیده احتمالا چون اصلا ما رو نمیشناسه.

دو اینکه یاد اتفاقات گذشته ممکنه عصبیتون کنه.

بهر حال به قول دکتر چاووشی زندگی پر از ابهامه.

مهم اینه که خودتون رو باهاش تطبیق بدین.

انعطاف پذیر باشین


دوستان میخوام براتون امشب از تجربه ی جدید و جذابم بگم.

داستان نیچه 

و اینکه هنوز کامل نمیدونمش ولی همینقدر دونستن هم بنظرم جذابه 

میتونید به پادکست رواق رجوع کنید

داستان از این قراره.

یه دختر کسخل و خود شیفته ی عجیب که خوشگل و با اعتماد بنفس هم بوده. میره با ۲ تا مرد تشکیل خونواده سه نفره بدون میده.

تو فاز روشنفکری و این حرفا.

ولی اون مردها جفت شون عاشقش بودن و خب قبول هم میکنن کا وارد این بازی بشن بدون اینکه حرفی از عشق بزنن.

یکی از اون مرد ها نیچه بوده. اون یکی هم یه پسر جوون.

بعد از یه مدت گذر از تشکیل خونواده ۳ نفره شون. نیچه شروع میکنه نامه نگاری عاشقانه به دختره. پسره هم بعدش شروع میکنه.

نیچه بهونه میکنه که بحاطر اینکه تو این زمونه پشت سر دختره حرف در نیارن میخواد بگیردش. در نهایت دختره به سمت پسر جوون میره و نیچه افسردگی و مریضی وحشتناک میگیره.

نمیدونم دختره با اون پسر جوونه کات میکنه یا نه. ولی در به در دنبال یه دکتر برا خوب کردن نیچه میگرده. انگار  بیست و خورده ای دکتر میبرنش دکترا نمیتونن بفهمن چشه.

خلاصه اخرش یه دکتر گیر میاره که اون دکتر از ترفند های روانشناسی تو دوره زمونه ای که اصلا روانشناسی به عنوان علم وجود نداشته استفاده میکرده. 

این دکتره خودش داستان داره.

با یه دختر جوون که مراجعش بوده یه پروژه برداشته بوده. که خوب کنه درد های دختره رو. سال ها روش کار میکنه و مقاله میده. دختره بهتر میشه. ولی همزمان دکتره هم که خودش زن و بچه داره جذبش میشه. افکار ی میکنه در باره ش. با این که خودش زن و بچه خوشگلتر داره.

دختره پدرش رو از دست داده بوده و کمبود پدر داشته برا همین به مرد های بالا تر از سن خودش جذب میشده. خیلی تسلیم و ی بوده.

دیگه حالا بر گردیم سر ماجرای اصلی.

همون دختر خود شیفته که میفهمه همچین پزشکی وجود داره میاد این دکتره رو پیدا میکته باهاش حرف میزنه و با خوشگلیش و اعتماد بنفسش قانعش میکنه که بیاد دکتر نیچه بشه. تازه خود نیچه هم نفهمه که قراره رواندرمانی بشه وگرنه نمیاد. خلاصه اینطوری.

این اقای دکتر استاد فروید بوده.

همیسه خواب های عجیب و غریب و ترس از مرگ هم داشته.

همین فعلا‍♀️


تعریف علمی عشق از دیر باز این بوده.

حس اشتیاق شدیدی که به کسی که ازت دوره داری.

برای بودن باهاش. کنارش بودن نه .

معمولا از دور این حس خیلی جالبه.

همه دوست دارن تجربه ش کنن.

ولی اونایی که توش هستن در حال سوختنن.

و اونا میفهمن که چه دردی داره.

ولی نمیتونن خارج بشن دیگه.

 

 


چقدر دنیا عجیب و پیچیده هست.

هر چیزی که بگی ممکنه توش اتفاق بیفته.

بچه ها راستش من اصلا قبلا به روانشنایی علاقه نداشتم ولی بعدش متوجه شدم

چقدر این علم جذاب و تجربی و تقریبا شبیه فیزیکه برای من!

چقدر سخته و حرفه ای گری میخواد.

چقدر تجربه میخواد.

و چقدر هم جذابه موضوعاتش

دکتر چاوشی میگه

فرض کنید یه مریض میاد پیش شما برای تشخیص اینکه چرا تمرکز نداره؟!

خب شما باید چیکار کنید؟

باید چک کنید دو قطبی هست یا نه؟

بعدش ببینید افسرده هست یا نه؟

بعدش ببینید اضطراب فراگیر داره یا نه؟

و بعدش اگه اینها هیچکدوم نبود باید احتمالاADHD باشه.

و جالبه واقعا.

 

تو پادکست رواق درباره ی مسئول بودن و مسئولیت صحبت های خوبی میشه 

به این معنی که مثلا اگر پدر و مادر شما کار بدی در حق تون کردم ممکنه باعث و بانی یکسری اتفاقات باشن ولی مسئول یا کسی که باید کاری انجام بده شمایید. 

مسئولیت زندگی شما با خودتونه.

چالبه واقعا.

 

 


این آقا کامی مرحمی بر زخم های منه.

درواقع هر روانشناسی مرهمی بر زخم های مراجع شه. :/

بله با هم در گذر زمان بیشتر آشنایی پیدا گردیم.

 

ولی روانشناس ها باید بدونن سخته برای مراجع ها که تو جلسه ی اول همه چیز رو بریزن رو دایره خیلی سخت.

مثلا یدفه بری بشینی جلوی کسی که تا حالا ندیدیش بگی:

سلام حال شما خوبه؟ (که معمولا روانشناس ها هم این قسمت رو گرم برگزار میکنن)

من تو بچگیم مورد آزار جنسی قرار گرفتم . بعدش داداشم یه عوضیه همیشه کتک کاری میکنیم. بعدش مثلا دو بار مهاجرت کردم برگشتم. بعد با یه یارو ی زن دار ریختم رو هم تا آبروش رو ببرم. بعد اون از من استفاده کرد. ترسو هم هست از زنش میترسه. با چس مثقال سن پدر مادرم مرده ن. و.

 

خب واقعا کی میتونه؟؟ خیلی سخته.

یواش یواش سعی میکنن مطالبی که راحتترن باهاتون درمیون بذارن.

 

مثلا من تازه دارم با کامی راحت حرف میزنم.

و خب هر کاری یه پیامدی هم داره.

نمیگم عشق یا دوست داشتن ولی آدم با کسی که درد دل میکنه یه ارتباط و اعتماد متقابلی میگیره و راهنمای خودص میدوندش.

خب حالا صرفا اون بنده خدا پول میگیره که راهنماییت کنه و اخلاق حرفه ای هم داره. 


وقتی از یه رابطه میایم بیرون.

در واقع در ذهن طرف میمیریم.

بهش میگن خرده مرگ تو روانشناسی اگزیستانسیال.

و برای همین اینقدر اذیت میشیم داریم با یه مرگ کوچیک مواجه میشیم و ترس از مرگ اذیت مون میکنه.

اگر دقت کنید به کسی که دوستمون داره هر چند وقت یکبار میریم سر میزنیم تا مطمئن بشیم که دوستمون داره هنوز.

میترسیم از مردن تو ذهنش.

باید بپذیریم.

ما میمیریم.

 


اقا دیروز بیان برای من پوکیده بود.

خدارو شکر درست شده امروز.

فقط خلاقیت ذهن من هنگام یک اتفاق تازه رخ دادن:/

ان تا احتمال ذهنم تراشیده اعم از اینکه جدی عن اومده هک کرده وبلاگمو://

بیخیال بابا

بچه ها امروز با داداشم رفتیم خرید.

خییلی خوش گذشت

یه مغازه باحال نزدیک خونه پیدا کردم و کلی هول شدم و خرید کردم و خوشحححالم.

و البته برگ هایم از گوش دادن پادکست رواق ریخته است.

قسمت ۸

خیلی ترسناک

والا ما نفهمیدیم هنوز .

خدا آخر عاقبت مون رو بخیر کنه


بچه ها ما باید با تمام وجودمون غم رو حس کنیم تا بتونیم کنارش بذاریم.

محمدرضا دوست من بود از آمریکا.

کسی بود که اولین بار بود میدیدم چقدر نظام فکریمون شبیه همه. چقدر راحت میگیم و میخندیم.

یا شاید روابط اجتماعی اون خیلی قویه. ولی نه. خیلی با هم میگفتیم میخندیدیم و خوش میگذشت به شدت.

نمیشه اینو انکار کرد.

تمام چرت و پرت های روز های اول که میگفتیم و از خنده رو تخت ولو میشدم و حاضر بودم تا صبح بیدار بمونم تو قلبم گاهی اوقات یادگاریه.

فرق اساسی ما اینه که اون خییلی بیشتر از من توانایی سانسور خودش رو داره.

جلوی من هیچ فحشی نمیداد ولی به دوست صمیمیش گفته بود چرا. 

حتی دوستش هم جرات نداره با خود من بد صحبت کنه.

وقتی باهاش حرف زدم کلا بحث شو عوض کرد. موضع شو تغییر داد. گفت نه بحث کردن نداره و م ر n تا دوست دختر معمولی داره. چشم من داستان نمیسازم از شما.

 

میدونید گاهی اوقات این ناراحتم میکرد که کسی که بهم میگفت چرا فکر میکنی بامبل بی باهات نمیمونه؟؟ حتی حاضر نشد مکالمه ی انگلیسی رو برای کمک به من ادامه بده. صحبت با من رو مساوی با خیانت به ک میدونست. و با اصرار من بلاک کرد :/ و جلوی دوستش هم به من توهین کرده بود.

خب چرا باید چنین ادمی مهم باشه برام. همچی تموم شده و صد تا کفن پوسونده.

گاهی اوقات غمش گوشه ی دلم لونه میکنه. ولی خب زندگیه دیگه. بالا پایین داره.

همچنان نمیشه اینو انکار کرد. ما برای هم داریم میمیریم. در ذهنمون اون یکی مرده. تمام

قوی شدن داره:))

 

 

و اشتباهات ما رو میسازه. به ما امید میده و مسیر درست رو نشون میده. ادمای خیلی بهتری هستن.

خییلی بهتر از چیزی که حتی فکرشو بکنین براتون هست.

پس ناامید نشین.

سعی نکنین دیگران رو متقاعد کنین که کارتون درسته چون مهم نیستن اصلا.

و مسیرتون رو برین.

پیدا کنین.

کسی که باید عاشقش باشین خودتونین.


دیشب خواب دیدم کامی اومده به حساب ما یه جای هتل مانندی مثل خوابگاه مون بود.

چون بجز خونواده ما و کامی همه دختر بودن.

بعد حالا شب شده بود کامی بغل من خوابیده بود رو زمین.

انگار من دوسشداشتم تو همون حال بغلشکردم و اینا. اون نتونست زیادمقاومت کنه و منم بغل کرد اون البته اینجا نشسته بودیم.

حالا نمیدونم چرا مامانم فکر میکرد ما حالت نامزد هستیم.

بعد که در حالت خواببده بودم هم کامی رو بغل کردم خوابیدم.به جای ببعی.

من همیشه ببعی رو بغل میکنم میخوابم!

حالا بگذریم. کامی اومد پاهاش رو انداخت وسط پای من! ولی قبل از اسن که کامل اوکی کنه:)))

دیدیم مامانم بالا سرمون واساده و حواسش به من هست :))))

بعدم کامی خودشو جمع و جور کرد و خوابید.

اقا من فکر کردم از مامانم ترسیده

خلاصه خوابیدیم و صبح شد کامی هم دور و بر ساعت ۹ بزور خودشو بیدار کرد رفت کلینیک

خلاصه ما هم ساعت ۱۱ باید اتاق رو تحویل میدادیم.

داداشم که خوابا لوده رو بزور بیدار کردیم نشوندیمش پشت فرمون(البته دیگ خوابش پریده بود)

تو خیابون کامی رو دیدیم با ماشینش رفته و تو ماشینش یه ۵ ۶ تا دختر در حد دافی هستن. و خیلی اروم و معمولی نشستن.

کامی هم یبس داره رانندگیش رو میکنه.

بعد یه اتفاقی افتاد که فهمیدیم انگار کامی یه بچه بزرگ از رابطه قبلیش داره.

برا همین اولش به من چراغسبز نشون داده و بعدش یهو یادش افتاده

)تازه هیکل کامی رو هم تو خوابدیده بودم.

خیلی لاغر و داغون بود. مامانمم یه چند تا تیکه کلفت بهش امداخت.

تازه اونجا خارج از کشور هم بود:///

تو خوابگاه فارسی حرف میزدن بیرونش انگلیسی(خب خوابگاه ایرانیا بود دیگه)

 

 

 

خلاصه تمام اتفاقات روزمره رو میشه تو این خواب دید:/

یکی از چرت ترین خوابهایی که دیدم:/)

تقصیر این کامی کسخل  با این استوری های بی اعصاب کننده شه  جنسیت زده.

 


سلام بچه ها

اممم

بنظرم وقت خداحافظی با اقا کامی(یا کامی عن!) فرا رسیده. 

قطعا اونقدرا سخت نیست.

این راه منه

زندگی منه

و من باید فتحش کنم

و خب او مجبوره هر زمان که من اراده کنم با من هم کلام بشه و با تمام قوا صحبت کنه

ولی دیگه من نمیخوامش:)

رفتارش بشدت بد بوده در موقعی که من بیشترین نیاز رو بهش داشتم.

آقا من روانشناس گرفتم با فلان تومن هزینه که راهنماییم کنه.

 

البته خب اتفاقی که افتاد این بود که او ویس ها رو گوش میکرد و جواب نمیداد

و من جری شدم. و لوس بازی هم دراوردم یکم. البته اون زمان خودم بودم. الان وقتی نگاه میکنم به اون زمان میبینم لوس بودما

اقا من بهش گفته بودم یعنی چی میخونی جواب نمیدی من فقط تو رو راهنما تو زندگیم دارم و فلان و.منو ناامید میکنی و کسی که بجز تو کسی رو برا درد دل نداره و.(عزیزم:)) بله با خودمم!)

 

اقا اونم ۱۲ شب شروع کرد تایپ کردن گفت خانم فلانی شما با فلان چیز مراجعه کردید و هر روز حالتون بهتر شده.

من وقت ندارم بخوانم ویس ۴ دقیقه ای را. شما حساب کنید من ۱۵۰ تا مراجع دارم هرماه(عن برا من کلاس هم میذاره:)) اگه هر کدوم ۴ دقیقه ویس بفرستند من باید ۱۰ ساعت از روز وقت بذارم.

آقا منم برگشتم بهش گفتم من بهت اعتماد دارم نمیخوام بجنگم بات. شب بخیر(انگار میخواستم عذاب وجدان در برابر کارش بهش بدم. والا اذیت میکنه از بس خیر سرت روانشناسمی!)

 

فرداش نشستم حساب کردم دیدم والا اگه هر ۱۵۰ مراجعش هم ۴ دقیقه ویس بفرستند در ماه روزی ۲۰ دقیقه باید وقت بذاره.

بهش پیام دادم گفتم جساراتا اینجوریه ها!:))))))

اونم زبانش رو کرد تو اونجاش و گفت بله شما درست میفرمایید. با خواهش و معذرت هم تازه!

 

بله دیگر

 

 


اصن نمیفهمم چرا اسین اف رو میفروشه اون اقای گوینده؟

 

دیشب

 

ساعت ۳ اینا بود داشتم میخوابیدم. یهو دیدم یه سر و صدایی شبیه دعوا میاد از بیرون. نگاه کردم از پنجره دیدم مردای همسایه سفره پهن کردن تو پارکینک خونه شون و عر عر دارن میگن و میخندن و صداشون کل کوچه رو برداشته. از پنجره نگاه کردم.

ینی جیرجیرک جیر نمیکرد اینا خجالت نمیکشیدن عر عر میکردن.

والا میخواستم بگم سگ برینه تو قبر تک تک تون و اون فرهنگ تون و مملکت تون.

والا


الان در حال گوش دادن اهنگ سیتی استارز لالالند هستم.

نمیتونم بگم چقدر عاشق این اهنگم و بار ها این رو گوش دادم شاید بیشتر از ۵۰ بار.

صدای رایانو خیلی دوست دارم.

شاید برگاتون از اسین شات پست قبل ریخته باشه نمیدونم‍♀️

اقا از اونجایی که من واقعا علاقه به نوشتن دارم ممکن هست اینجا مطالبی نوشته بشه که بدردتون نخوره. و اولویت نوشتن و راحت شدن خیال خودم هست.

شما نمیدونین چقدر نوشتن روی ادم تاثبر داره.

چقدر ادم رو سبک میکنه و از مزخرفات خالی میکنه.

مثلا من امروز واقعا مامانم اومده تو ذهنم و نمیرفت بیرون. محمد رَا هم میاد و میره و من بیشتر عادت میکنم. و به این نکته و واقعیات فکر میکنم که این پسر اصلا بنظر من ی نبود و فقط یه چشمه از اون جهان بیرون هست که باید کشف بشه.

که فقط نیاز به پشت کار داره.

I can.


خانوم‌های خوشگلی که ازین جا رد میشین میخوام ازتون راهنمایی بگیرم.

ما دخترا باید پشت هم باشیم همیشه.

خب دوستان اگه پسری بشدت بنظر شما ی باشه چیکار میکنید؟

۱ شب با عکسش میزنیم

۲ براش نود میفرستیم تا از کله ش دود بلند شه

۳ سرمون رو به درس و جاهای دیگه گرم میکنیم تا یادمون بره

۴سایر موارد(با رسم شکل)


 I listen to music.

 

 Yes!I'll find out you and will make this city full of lover.s

 Yes. I will make crazy everybody.

Just be here!

 This sence is love it is not just about .

Until i breath.

Do not scare from eny thing enymore.

Just be here!

I am so exited!

I am so exited that she says she is just for me!

Because she is my moon

I am nervous . Yes i am nervous about one day she does not love me any more.

I will close all ways if she wants leave me.

And if she says  she is a  passenger and she wants be just a memory in my mind.

Every body be far from her!

Tell to me you love me.

Oh darling it is time to say that!

 

Yes i will find out you!

I will make a city full of lovers.

I will make every body crazy!

Just be here!

 

 


محمد رضا کسی بود که فکر میکردم هیچوقت تنهام نذاره.

فکر میکردم خیلی شبیه منه.

ولی نه

ادمیه گه صرفا خودش براش مهمه‍♀️

و این به کنار.

خودش به من گفته بود که عجیبه که فکر میکنی بامبل بی تنهات میذاره.

هر چند که مهم نیست.

ولی خب ادم ناراحت میشه

ادم ناراحت میشه

بعد میفهمه نباید در بند حرف ادم ها بود و بهش دل بست.

بالاخره این تجربه ها به ادم نشون میدن که کجای کاری

و بازی زندگی چطوریه:)


به شدت از سایت هایی که یه لحظه ی خاص از یه فیم سه ساعته رو نشون میدن و فیلم رو فانتزی سازی میکنن برا ملت بدم میاد.

هم اسپویله که اون به کنار. هم الکی فانتزی های مسخره تو مغز ملت میسازن.

 

زندگی یک مسیره یه هدف یا یک لحظه نیست.

و ۱۰۰ اوقات داشتن یک لحظه ارزش خیلی چیز های دیگه رو نداره.

مثلا تو فیلم گستبی بزرگ اون لحظه که بعد ۵ سال دختره رو میبینه نشون دادن خب درسته اوکی. ولی این نشر دادن به این صورت غلطه بنظر من. تو فیلم رو معرفی کن هر کی دوست داشت میره میبینه نهایتا داستان رو سرچ میکنه خودش.

ولی وقتی اینطوری میای یه لحظه خاص رو نشر میدی این فانتزی تو ذهن مردم میشه. این میشه که تو ذهن مردم مخصوصا خانوما یا یه قشری از مردم  زندگی نرمال میشه زندگیی که توش پر از لحظات رمانتیک و ناب عاشقانه ست. 

در حالی که اون فیلم هم ۳ ساعت بوده ۳۰ ثانیه ش رمانتیکه و وقتی فرد بره خود فیلم رو ببینه قطعا برداشتش متفاوته و اون مسیر طی شده اون دو تا نقش و هزینه های پرداخت شده رو هم میبینه.

در زندگی واقعی هم که وضع از این هم بدتره.

یعنی این لحظات خیلی رمانتیک و تخیلی صرفا در داستان ها رواج داره و خیلی وقت ها اگه بخوایم به صورت فیلم ها درش بیاریم هزینه های خیلی سنگین روحی و جسمی باید پرداخت بشه.

هزینه هایی مثل گذشتن از خود و عزت نفس.

که بنظر من هیچجوره جور در نمیاد.


بچه ها زشته که بگم دو تا شرت گل گلی خریدم آیا؟

و خوشحالم.

Spotifyدرست شد بالاخره.

خوشحالم که میتونم اهنگ های باحال بزنم.

جدیدا با این اهنگ های پیانو های روی گوشی میتونم اهنگ های ریتم دار بزنم.

بنظر میاد حواس قوی ای دارم چون زله هایی رو که معمولا کسی حس نمیکنه من حس میکنم.

حس شنوایی قوی ای دارم.

از بیلی ایلیش و داداشش بشدت ممنونم که به من فهموند اهنگ خوب یعنی چی.

و من بعر از اون نمیتونم از موزیک هایی مث کی کی و اینا بذت روحی ببرم.

چون لذت بالاتر رو فهمیدم.

الان ساعت دو و نیم شبه.

و اینکه خب من فردا کلاس دارم و باید برم زودتر.

خیلی دارم لذت میبرم از این اهنگ

اسمش

Fresh perspective

 

بچه ها کسی فیلم گان گرل رو دیده ایا؟

خیلی داغونه دخاره.

ولی اسم این وبللگ گان گرله که بفهمید هر کی اسمش مث همه وما همون ادم نیست. خب این مسئله ی مهمیه. از روی ظاهر قضاوت نکردن واقعا مهمه بنظر من.

ببینید من ۸ ماه پیش که با کامی تلفنی حرف زدم با الان بشدت فرق داشتم.

بله ایشون روانشناس خوبیع. و من بر اساس روانشناس بودنش براش احترام بسیار زیادی قائلم.

خب من که جلسه اول اصلا کامی رو نمیشناختم. نمیدونستم کی هست اصلا.

جلسه اول ترسیده :))  تو حیاط خوابگاه بهش زنگ زدم. بعد دیدم اوه گاد چه صدای جذابی.

با هم حرف زدیم و من داد و بی داد میکردم که واضح باشه صدام.

بهم تکلیف داد شروع کرد حرف زدن من خیییلی کم رو بودم اون موقع.

گفتش که تا هفته ی دیگه اینا رو انجام بده و اینا.

گفتم باشه. جلسه بعد ویدیو کال بود. وقتی دیدمش فکم افتاد. میدونم بنظرتون شبیه داستانا شد یکم:/

ولی خب این اتفاقی بود که افتاد.

من وقتی دیدمش متوجه شدم از این تایپ چهره بشدت خوشم میاد. و اینکه خیلی ارامشبخش حرف میزنه. حالا نمیدونم بخاطر روانشناس بودنش یا چی.

خلاصه اقا ما جلسه دوم اینو دیدیم فکمون افتاد.

و گفتش که خب خوبه که الان داری رو در رو با یک مرد که جووت هم هست حرف میزنی برات عادی تر میشه خب به مرور.

اقا من که خجالتی بودم ااااب شدم ینی.

 

خلاصه دیگه بعد یکی دو جلسه دیدم نه انگار اونم خوشش اومده.

جلسه سوم اونزمان بود که نت ایران قطع شده بود.

اقا زنگ زدم بهش.

گفتش که خوشحالم صدات رو میشنوم. گفتم منم همینطور.

بعد خلاصه حرف زدم و اینا یادمه سرما خورده بود و مث خر سرفه میکرد:/

بعد با اون وضع و اینا میگفت اروم بودن که بد نیست. ادم میتونه اروم باشه ولی جذاب باشه. یا مثلا مدل لاس زدن میگفت منم گاهی وقتا میگفتم مثلا اگه میشد برش میداشتم میبردم و اینا. خلاصه خیلی ریز نخ میداد و کاملا برام مشخص بود چون الان دیگه اونطوری نیست و قابل تشخیصه.

اقا اینو اینقدر جذاب گفت که من اینور ذوب شدم. خلاصه شبش رفت تو پیج اینستاش پست گذاشت که دوست داشتن ادم ها رو از رفتارشون بفهمید نه از حرف هاشون. من این پست رو چند وقت بعد دیدم چون اون موقع اصلا صفحه اینستاش رو ندیدم . اصلا نداشتمش. خلاصه دیدم دقیقا دو ساعت بعد از حرف زدن مون گذاشته شده.

برای من هنوز در هاله ای از ابهام باقی میمونه.

ولی بنظرم اینکه یه واکنشی نشون بدی بعدش بگی که نکردم در رفتن از زیر مسئولیته.

از اون به بعد هر وقت به حرف هامون در اون لحظه اشاره میکردم)قبلا ) میگفت که نه تو فلان چیز رو گفتی. کلا جنبه رمانتیک ماجرا رو انکار میکرد بنظرم این بی شرمیه‌

ادم باید اشتباهش رو بپذیره بگه ولی میتونه دیگه ادامه ش نده. میتونه جداب نده.

نمیگم که کامیار این کارو کرده چون برام مهم نیست.

چون مثل خیلی از چیزای دیگه مبهمه و این هم به برگی از تاریخ میپیونده.

و اینکه

م ر  هم واقعا من رو دوست داشت. دوست داشتن و کشش به قول کامی یه چیز طبیعیه تو انسان اینکه تو توذهنت یه چیزی باشه نه گناهه نه مشکل حتی اگه اشتباه باشع. اگر اذیتت بکنه میشه وسواس فکری اونو هم روانشناس باید تشخیث بده نه خودتون.

دیگه خلاصه حرفم اینه اگه یه زمانی هر زمانی یکی رو دوست داشتید انکارش نکنید. 

چون فک کنم زشته. بهش بگید بله ولی بعدش فلان کار رو کردی و من حسم بهت عوض شده. وانمود نکنید هیچوقت دوستش نداشتید. این پذیرفتن اشتباهه.

فکر هم نکنید همه فلان چیز و قلب و نمیدونم زندگیتون یه نفر بخوصه . خودتون هم میدونید که اینطوری نیست. ادم ها وقتی بدنیا میان روح شون اگه برای هم جذابیت هایی داشته باشه به هم جذب میشن میخوان که ادامه بدن با هم.

بعد از هم عبور میکنن میگذرن تموم میشه و ذراتی از شخصبت کسی که دوستش داشتیم در ما میمونه. رفتار هایی مون که مثل اون شده ناخداگاه باقی میمونه حتی بعد از فراموش کردنش و گاهی اوقات برمیگردی و با خودت فکر میکنی که اها فلانی هم همین کار و میکرد و جززو اعتقاداتش و عاداتش بود. شاید همینش برای من جذابیت داشت که اون گوهو خوردم اون زمان. :) و عاشق اون خر شدم. بعد فکر میکنی و یادت نمیاد که ایا قبل از اون هم همینطوری بودی یا اون بود که اومد و تو اینطوری شدی اینجا یعنی ذراتی از روح و شخصیت شما با هم امیخته شده. برا همینه که میگن مواظب باشین باکیا دوستین و دور و برتونن.

و خب این شخصیت ماست که در نهایت از برخورد با هزاران نفر صدهزاران نفر تو زندگی مون حتی بدون اینکه بفهمیم چی شد شکل نهایی خودش رو میگیره. البته چیز هایی هم هستن که فقط مختص خودته و از اون میتونی بفهمی که خودتی واقعا‌ . تو وجود داری.

بچه ها من الان نیم ساعته که دارم مینویسم بیاین بیخیال بشیم بعدا بقیه ش رو براتون تعریف کنم.

 

 


بچه که بودم عاشق شازده کوچولو بودم. با شوق و ذوق هزار بار میخوندمش. هنوز هم کتابش تو انباری هست.

وای فرقش اینه که الان خودم احساسی شبیه ادن دارم. چند وقته حس میکنم این بدن خیلی سنگینه و نمیذاره برم و رها بشم. باید بذارمش اینجا. تا شاید یکم احساس سبکی کنم


بچه ها متاسفانه بعضی واقعیت های زندگی واقعا غم انگیزن. تا وقتی که انکار شون کنیم خب چیزی درسست نمیشه.

وقتی قبول شون کنیم شاید بهتر بشه همچی.

مثلا اینکه من تو روابطم تا حدود زیادی ریدم و هنوز اندازه ش دستم نیومده.

مثلا اینکه تازه فهمیدم از بچگی مشکلم چیه.

بچه ها بنده همینجا عرض میکنم که یک عدد سی دی به تمام معنا بودم و الان تا حدودی خیلی بهتر شدم.

و حالا چطور فهمیدم ؟ به بدبختی.

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها